زینب زیبای مامانزینب زیبای مامان، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

توت فرنگی

داستان کوتاه

1391/8/17 6:04
نویسنده : مامان زینب
2,062 بازدید
اشتراک گذاری

نایت اسکین

فرشته‌ای به نام مادر

کودک

 

یك روز كودكی كه قرار بود متولد شود و به زمین برود ، پیش خدا رفت و گفت:« من در بهشت راحتم و كاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم ؛ مرا به زمین نفرستید . »

فرشته‌ای به نام مادر

کودک

 

یك روز كودكی كه قرار بود متولد شود و به زمین برود ، پیش خدا رفت و گفت:« من در بهشت راحتم و كاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم ؛ مرا به زمین نفرستید . » خداوند گفت:« در زمین هم به تو بد نخواهد گذشت، نگران نباش .» كودك گفت :« اما اگر به زمین بروم نیازهایی خواهم داشت كه در اینجا ندارم و نمی توانم آنها را برطرف كنم.» خدا گفت:« تو راه برطرف كردن نیازهایت را یاد خواهی گرفت، پس نگران چیزی نباش.»

كودك گفت:« من هنوز كوچكم و قادر به رفع نیازهایم نیستم ، چه باید بكنم؟» خداگفت:« یكی از فرشتگانم را مأمور نگهداری از تو خواهم كرد. او به تو كمك می كند تا بزرگ و توانا شوی.» كودك گفت:« من زبان مردم زمین را بلد نیستم چه باید بكنم؟» خدا گفت:« فرشته ای كه از تو نگهداری می كند، زبان مردم زمین را یادت می دهد تا بتوانی با دیگران حرف بزنی.»

كودك گفت:« شنیده ام روی زمین آدمهای بد هم وجود دارد، چه كسی مرا در مقابل بدیها حفظ می كند ؟» خدا گفت:« همان فرشته ای كه مأمور نگهداری از توست ، تو را از تمام بدی ها در امان نگه می دارد.» كودك گفت:« وقتی به زمین بروم ، گاهی غم و ناراحتی به سراغم می آید و اندوهگین می شوم ، چه كسی كمكم می كند تا اندوهم را برطرف كنم؟» خدا گفت :« فرشته ی من به تو مهر می ورزد و با نوازشها و محبتهایش ، اندوه تو را از بین می برد . پس شجاع باش و از چیزی نترس.» كودك گفت:« راستی اسم این فرشته ی تو چیست؟»

خداگفت:« نام خاصی ندارد، اما تو می توانی به او مادربگویی.»

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به توت فرنگی می باشد