نقش والدین در بهداشت روانی کودک
نقش والدین در بهداشت روانی کودک
نقش والدین در بهداشت روانی کودک
نقش والدین در بهداشت روانی کودک شیوه پرورش کودک در شرایط پیچیده کنونی، از اهمیت بسزایی برخوردار است، چرا که دوران کودکی نامناسب و روابط معیوب والدین و کودک، عامل بسیاری از آسیبهای روانی- عاطفی اند. شخصیت کودک همیشه به رنگ محیط عاطفی خانواده در می آید. والدینی که از سلامت کافی برخوردارند، با عشق و احترام و پذیرش و درک فرزند خود، ابزار رشد سالم روان او را فراهم می کنند، در مقابل، والدینی که عشق و محبت لازم برای رشد کودکان خود را به آنها نمی دهند، پیغامی ناسالم و غیرطبیعی برای فرزندان خود خواهند داشت. در حقیقت، والدین همچون آینه ای هستند که کودک هویت خود را بر آن بنا می کند و همه زندگیش، از تصویری که این آینه برای او نمایان کرده است، متأثر می شود. اهمیت این آینه روانی برای کودک این است که تصویری که والدین به کودک می دهند، در او درونی می شود و رشد روانی او بر همین احساسات و تصویرهای درونی بنا می شود. در این مقاله سعی شده است نقش مهمی که والدین در بهداشت روانی کودک ایفا می کنند، به اختصار بیان شود.
نقش خانواده در بهداشت رواني
كاربر محترم اين مطلب در پنج قسمت ارائه خواهد شد.
خانواده
خانواده نظام اجتماعي پويايي است كه براي خود ساختار، اجزاء و قواعدي دارد و در بين تمامي نهادها ، سازمان ها و تأسيسات اجتماعي ، نقش و اهميتي خاص و بسزا دارد . خانواده در زمره ي عمومي ترين سازمان هاي اجتماعي است و نشان يا نماد اجتماعي شمرده مي شود و برآيند يا انعكاس از كل جامعه است . در يك جامعه ي منحط ، خانواده نيز خود به خود منحط خواهد بود و بالعكس. بنابراين خانواده را مي توان معياري براي شناخت آسيب هاي اجتماعي دانست و براي پي بردن به علل اين انحرافات ، به خانواده مراجعه كرد.
كيفيت روابط خانواده
هر نظام براي خود اجزايي دارد. در نظام خانواده اجزاء مهم عبارت است از رابطه مادر با خود و با پدر، و رابطه ي پدر با خود و با مادر. چگونگي اين روابط كيفيت خانواده را مشخص مي سازد.
خانواده مانند هر نظام اجتماعي نيازهاي اوليه دارد . از جمله اين نيازها عبارت اند از : احساس ارزشمندي ، احساس امنيت فيزيكي ، احساس صميميت و به هم وابستگي ، احساس مسئوليت ، نياز به انگيزه ، نياز به شادي ، نياز به تأييد و تصديق و بالاخره نيازهاي روحي و معنوي . خانواده همچنين به پدر و مادري احتياج دارد كه به برقراري يك رابطه سالم باهم متعهد باشند و آن قدر احساس امنيت كنند كه بتوانند فرزندان خود را به دور از آلودگي ها پرورش دهند.
خانواده همچنين مانند ساير نظامهاي اجتماعي به توليد ( غذا ، لباس ، مسكن) ، به حفظ روابط عاطفي ( نوازش و محبت ) ، به روابط خوب ( عشق و صميميت )، به خود شكوفايي ، به تحريك ( هيجان ، رقابت ، نشاط ) و به وحدت ( احساس تعلق و اتفاق ) احتياج دارد .
خانواده ، گروه كوچكي است كه از زن و شوهر و فرزند يا فرزندان تشكيل مي شود. عضو خانواده بودن ، يعني در نوعي شبكه عاطفي سهيم شدن ، به يك گروه اجتماعي تعلق داشتن ، تاريخ مشترك داشتن و به محيط زندگي خاصي عادت كردن. اهميت خانواده نيز به خاطر همين دستاوردهاست.
هارلوك Elizabet Harlock خانواده را به صورت يك سيستم متعامل و پيچيده تعريف مي كند . ابتدا زن و شوهر با تشكيل خانواده ، اين سيستم متعامل را بنيان مي نهند و سپس با ورود هر كودك و يا هر فرد ديگري ( مثل پدر و مادربزرگ ) اين سيستم پيچيده تر مي شود. به عنوان مثال ، در خانواده تك فرزندي فقط سه رابطه تعاملي وجود دارد در حالي كه در خانواده سه فرزندي ، ده رابطه تعاملي وجود خواهد داشت .
روابط كودك و والدين و ساير اعضاي خانواده ، چون شبكه و نظامي درهم پيچيده است كه افراد آن در كنش متقابل با يكديگرند . اين نظام در مجموعه اي از نظام هاي بزرگتر همچون محله ، جامعه شهري و جامعه ي گسترده تر قرار گرفته است .
انتقال سنتها وباورها
خانواده از اين نظر نيز اهميت دارد كه محل انتقال سنتها ، باورها و انواع مختلف شناختهاست . ( از شيوه غذا خوردن تا افكار سياسي ) . خانواده از طريق اجتماعي بارآوردن كودك ، ميراث فرهنگي آماده و تجربه شده به وسيله نسلهاي گذشته را در اختيار كودك مي گذرد.
به طور كلي درخانواده است ، كه كودك اولين قدمهاي اجتماعي شدن را برمي دارد و درنهايت به موجودي كاملاً اجتماعي تبديل مي شود. خانواده اسم خود را به كودك انتقال مي دهد و بدين وسيله او را در مسيري مي اندازد و در شبكه اي از خويشاوندي قرار مي دهد كه چند نسل را در برمي گيرد. بنابراين ، خانواده اولين هويت اجتماعي فرد را فراهم مي آورد . موقعيت اجتماعي والدين ، موقعيت اجتماعي كودك را در بيست سال اول زندگي تعيين مي كند . محل سكونت خانواده ، به طورعيني بافت هاي اجتماعي و فرهنگي مؤثر بر كودك را مشخص مي كند . بالاخره شغل والدين ، كودك را در طبقه اجتماعي معيني جاي مي دهد . بنابراين خانواده اولين محيطي است كه در آن اولين پايه هاي اجتماعي شدن گذاشته مي شود . خانواده ، كودك را درشبكه اي از روابط عاطفي ، اجتماعي ، تاريخي و محيط زندگي خاصي قرار مي دهد و براي كودك ميراث فرهنگي به ارمغان مي آورد، اين كه گذشته اي دارد ، بايد طبق آداب و سنن خانواده و فرهنگ خود زندگي كند و او را وادار مي كند كه آداب معاشرت ياد بگيرد ، براي خود ايدئولوژي خاص داشته باشد و درصورت لزوم احساسات خود را بروز دهد يا پنهان نگه دارد .
خانواده با الگو قرار گرفتن، به كودك ياد مي دهد كه چگونه بايد رفتار كند و چگونه با اجتماع سازگار شود . همچنين خانواده ياد مي دهد كه زن و مرد نقش هاي متفاوتي دارند و هركس بايد مطابق با جنس خود رفتار كند . خلاصه اين كه خانواده ، كودك را يك موجود اجتماعي بار مي آورد .
خانواده جايگاهي است كه آنجا در آيينه چشم پدر و مادر، خود را تماشا مي كنيم . براي نخستين بار خود را مي بينيم ؛ احساس صميميت را درك مي كنيم ؛ مي آموزيم كه احساس چيست و چگونه مي توانيم آن را ابراز كنيم و اين پدر و مادر هستند كه احساسات قابل قبول را مشخص مي سازند، آنها هستند كه اجازه ها را صادر مي كنند و احساسات ممنوع را مشخص مي سازند.
رشد كودكان در خانواده بيشتر متأثر از همين ارزش گذاري ها و گرايش ها ي اخلاقي ، عاطفي و اجتماعي است . از اين رو خانواده به عنوان يكي ازعوامل مؤثر در رشد ، در رديف ساير عوامل قرارمي گيرد .
هر خانواده داراي نظام و ساختار خاصي است كه مي توان آن را به سه نوع كلي دسته بندي كرد : والدين سهلگير، والدين سختگير ، والدين مقتدر.
نقش خانواده در بهداشت رواني
خانواده
خانواده نظام اجتماعي پويايي است كه براي خود ساختار، اجزاء و قواعدي دارد و در بين تمامي نهادها ، سازمان ها و تأسيسات اجتماعي ، نقش و اهميتي خاص و بسزا دارد . خانواده در زمره ي عمومي ترين سازمان هاي اجتماعي است و نشان يا نماد اجتماعي شمرده مي شود و برآيند يا انعكاس از كل جامعه است . در يك جامعه ي منحط ، خانواده نيز خود به خود منحط خواهد بود و بالعكس. بنابراين خانواده را مي توان معياري براي شناخت آسيب هاي اجتماعي دانست و براي پي بردن به علل اين انحرافات ، به خانواده مراجعه كرد.
كيفيت روابط خانواده
هر نظام براي خود اجزايي دارد. در نظام خانواده اجزاء مهم عبارت است از رابطه مادر با خود و با پدر، و رابطه ي پدر با خود و با مادر. چگونگي اين روابط كيفيت خانواده را مشخص مي سازد.
خانواده مانند هر نظام اجتماعي نيازهاي اوليه دارد . از جمله اين نيازها عبارت اند از : احساس ارزشمندي ، احساس امنيت فيزيكي ، احساس صميميت و به هم وابستگي ، احساس مسئوليت ، نياز به انگيزه ، نياز به شادي ، نياز به تأييد و تصديق و بالاخره نيازهاي روحي و معنوي . خانواده همچنين به پدر و مادري احتياج دارد كه به برقراري يك رابطه سالم باهم متعهد باشند و آن قدر احساس امنيت كنند كه بتوانند فرزندان خود را به دور از آلودگي ها پرورش دهند.
خانواده همچنين مانند ساير نظامهاي اجتماعي به توليد ( غذا ، لباس ، مسكن) ، به حفظ روابط عاطفي ( نوازش و محبت ) ، به روابط خوب ( عشق و صميميت )، به خود شكوفايي ، به تحريك ( هيجان ، رقابت ، نشاط ) و به وحدت ( احساس تعلق و اتفاق ) احتياج دارد .
خانواده ، گروه كوچكي است كه از زن و شوهر و فرزند يا فرزندان تشكيل مي شود. عضو خانواده بودن ، يعني در نوعي شبكه عاطفي سهيم شدن ، به يك گروه اجتماعي تعلق داشتن ، تاريخ مشترك داشتن و به محيط زندگي خاصي عادت كردن. اهميت خانواده نيز به خاطر همين دستاوردهاست.
هارلوك Elizabet Harlock خانواده را به صورت يك سيستم متعامل و پيچيده تعريف مي كند . ابتدا زن و شوهر با تشكيل خانواده ، اين سيستم متعامل را بنيان مي نهند و سپس با ورود هر كودك و يا هر فرد ديگري ( مثل پدر و مادربزرگ ) اين سيستم پيچيده تر مي شود. به عنوان مثال ، در خانواده تك فرزندي فقط سه رابطه تعاملي وجود دارد در حالي كه در خانواده سه فرزندي ، ده رابطه تعاملي وجود خواهد داشت .
روابط كودك و والدين و ساير اعضاي خانواده ، چون شبكه و نظامي درهم پيچيده است كه افراد آن در كنش متقابل با يكديگرند . اين نظام در مجموعه اي از نظام هاي بزرگتر همچون محله ، جامعه شهري و جامعه ي گسترده تر قرار گرفته است .
انتقال سنتها وباورها
خانواده از اين نظر نيز اهميت دارد كه محل انتقال سنتها ، باورها و انواع مختلف شناختهاست . ( از شيوه غذا خوردن تا افكار سياسي ) . خانواده از طريق اجتماعي بارآوردن كودك ، ميراث فرهنگي آماده و تجربه شده به وسيله نسلهاي گذشته را در اختيار كودك مي گذرد.
به طور كلي درخانواده است ، كه كودك اولين قدمهاي اجتماعي شدن را برمي دارد و درنهايت به موجودي كاملاً اجتماعي تبديل مي شود. خانواده اسم خود را به كودك انتقال مي دهد و بدين وسيله او را در مسيري مي اندازد و در شبكه اي از خويشاوندي قرار مي دهد كه چند نسل را در برمي گيرد. بنابراين ، خانواده اولين هويت اجتماعي فرد را فراهم مي آورد . موقعيت اجتماعي والدين ، موقعيت اجتماعي كودك را در بيست سال اول زندگي تعيين مي كند . محل سكونت خانواده ، به طورعيني بافت هاي اجتماعي و فرهنگي مؤثر بر كودك را مشخص مي كند . بالاخره شغل والدين ، كودك را در طبقه اجتماعي معيني جاي مي دهد . بنابراين خانواده اولين محيطي است كه در آن اولين پايه هاي اجتماعي شدن گذاشته مي شود . خانواده ، كودك را درشبكه اي از روابط عاطفي ، اجتماعي ، تاريخي و محيط زندگي خاصي قرار مي دهد و براي كودك ميراث فرهنگي به ارمغان مي آورد، اين كه گذشته اي دارد ، بايد طبق آداب و سنن خانواده و فرهنگ خود زندگي كند و او را وادار مي كند كه آداب معاشرت ياد بگيرد ، براي خود ايدئولوژي خاص داشته باشد و درصورت لزوم احساسات خود را بروز دهد يا پنهان نگه دارد .
خانواده با الگو قرار گرفتن، به كودك ياد مي دهد كه چگونه بايد رفتار كند و چگونه با اجتماع سازگار شود . همچنين خانواده ياد مي دهد كه زن و مرد نقش هاي متفاوتي دارند و هركس بايد مطابق با جنس خود رفتار كند . خلاصه اين كه خانواده ، كودك را يك موجود اجتماعي بار مي آورد .
خانواده جايگاهي است كه آنجا در آيينه چشم پدر و مادر، خود را تماشا مي كنيم . براي نخستين بار خود را مي بينيم ؛ احساس صميميت را درك مي كنيم ؛ مي آموزيم كه احساس چيست و چگونه مي توانيم آن را ابراز كنيم و اين پدر و مادر هستند كه احساسات قابل قبول را مشخص مي سازند، آنها هستند كه اجازه ها را صادر مي كنند و احساسات ممنوع را مشخص مي سازند.
رشد كودكان در خانواده بيشتر متأثر از همين ارزش گذاري ها و گرايش ها ي اخلاقي ، عاطفي و اجتماعي است . از اين رو خانواده به عنوان يكي ازعوامل مؤثر در رشد ، در رديف ساير عوامل قرارمي گيرد .
هر خانواده داراي نظام و ساختار خاصي است كه مي توان آن را به سه نوع كلي دسته بندي كرد : والدين سهلگير، والدين سختگير ، والدين مقتدر.
آيا مي دانيد چه رفتارهايي سبب تنش در خانواده مي شود
در قسمت قبل مطلبي تحت عنوان نقش هاي زن نسبت به شوهر عنوان شد اينك مي خوانيم...
دو گروه الگوهاي ارتباطي را در خانواده مي توانيم نام ببريم :
الف ) الگوهاي غلط
ب ) الگوهاي صحيح
الف ـ الگوهاي ارتباطي غلط
1- حالت سازش و تسليم پذيري ـ گاه ديده مي شود مرد يا زن دائماً درصدد هستند خود را با رفتارها و انتظارات همسر ، چه غلط و چه صحيح ، سازش و تطبيق دهند . اين حالت با وضعيت سازگاري مثبت و صبر و بردباري كه لازمه هر زندگي جمعي و گروهي است تفاوت دارد . منظور از حالت تسليم پذيري آن است كه مرد يا زن به هر نحو ممكن بكوشد خود را با وضع موجود سازش دهد ، مثلاً در مقابل بدخلقي هاي مكرر همسرش تسليم نظريات او شود و آنها را اجرا كند . اين رفتار هرچند موقتاً تنش هاي بين همسران را كاهش مي دهد.
2- ليكن راه حل صحيح مشكلات نيست.
3- حالت تحقير و سرزنش ـ گاه ديده مي شود در خانواده اي روابط بين اعضاء نسبت به يكديگر توأم با تحقير و سرزنش و رفتارهاي تند و خشن و اهانت آميز است . بعضي اوقات در خانواده اشتباهات و خطاهايي از اعضاء سر مي زند و يا ما تصور مي كنيم همسر يا فرزندمان آن گونه كه مورد انتظارمان بوده يا به نظرمان صحيح مي رسيده ، رفتار نكرده است ؛ در چنين مواقعي سرزنش كردن فرد خاطي يا به زعم ما خطاكار باعث مي شود كه در اعضاي خانواده احساس حقارت به وجود آيد . عكس العمل آنان نيز يا سكوت و تسليم است كه همان روش غلط حالت اول است و يا مقاومت و مقابله كه در اين صورت روند ايجاد شده باعث وجود جو تنش و جنجال در خانواده مي شود .
1- تحكم و حساب كشي كردن ـ گاه در زندگي خانوادگي ، زن يا شوهر دائماً درصدد بازجويي و حساب كشي از شريك خود است . هرچند خانواده سالم نيازمند آن است كه اعضاء ، كارها و برنامه هايشان را به ديگري اطلاع دهند ، ليكن اين وضع بايد با هدف اتخاذ بهترين تصميم و عمل صورت گيرد نه به قصد تسلط بر همسر . اگر زن و شوهر بخواهند به طور مستمر يكديگر را مورد تحكم و حساب كشي قرار دهند ، زندگي خانوادگي در معرض خطر جدايي و اضمحلال قرار مي گيرد يا اگر يكي از دو طرف در مقابل ديگري تسليم شود ، به دنبال آن وضعيت رواني و عاطفي توأم با فقدان احساس مشترك و همدلي به وجود مي آيد كه نتيجه اش آن است كه زن يا شوهر نتواند همسر خود را محرم و نقطه اتكاي امن خويش بداند و چه بسا گوشه ها و خلوت هاي خاص براي خود ايجاد كند كه مغاير با همدلي و وحدت روحيه مورد نياز خانواده است .
2- اغتشاش و سردرگمي ـ نوعي روابط متقابل غلط خانوادگي اغتشاش است. در اين نوع روابط ، زن يا شوهر در قالب كنايات و اشاراتي غير مستقيم و گله ها و شكايت ها ، انتظارات و توقعات ، تعريف و تمجيدهاي خود را بيان مي كند . اين عبارات خطاب مستقيم به همسر ندارد ، اما در عين حال اگر همسر بخواهد خود را مخاطب آن جمله يا عبارت بداند نمي شود منكر آن شد . در تمام اين موقعيت ها خصوصيت مشترك آن است كه زوجين نمي توانند خواسته ها و انتظارات خود را با اطمينان و خيال آسوده بيان كنند و ترس از عكس العمل تند و يا مقاومت يكديگر دارند . لذا در قالب كنايات و اشاره ها ، خواسته ها و توقعات سركوب شده را مطرح مي كنند و نتيجه چنين وضعي نيز سردرگمي و اغتشاش در فضاي رواني و عاطفي خانواده است .
نقش خانواده در تعليم و تربيت کودکان-بهداشت رواني در کودکان دبستاني |
ما در ادامه بحث تعليم و تربيت کودکان ، به نقش خانواده در تعليم و تربيت کودکان ابتدايي مي پردازيم. |
به منظور برقراري ارتباط صحيح ، والدين بايد به نکات زير توجه نمايند : |
1-با فرزندان خود ارتباط برقرار کرده ، فرصت ابراز عقايد را به او بدهند ، به نيازهاي وي پي ببرند ، انتظارات آنها از کودک ، فرصت برقراري ارتباط به کودک ، زمينه اطمينان به والدين و مراجعه به آنها ، هنگام ايجاد مشکل و فراهم کنند . |
8-انتظار پيشرفت از کودکان : کودک بايد بداند که والدين در همه زمينه ها از او انتظار پيشرفت دارند . |
بهداشت رواني در کودکان دبستاني |
در ادامه بحث تعليم و تربيت کودکان دبستاني ، به بعد مهم بهداشت رواني در کودکان دبستاني مي پردازيم . |
بهداشت رواني |
منظور از بهداشت رواني ، سازگاري فرد با محيط اطراف خود مي باشد، در صورتي که فرد بتواند خود را به راحتي با محيط اطراف تطبيق دهد، قابليتهاي خود را بروز دهد و فاقد اختلالات عاطفي و رفتاري باشد ، از بهداشت رواني برخوردار است . |
به منظور برخورد صحيح با فرزندان ، والدين بايد به نکات زير توجه نمايند: |
1-داشتن اطلاعات کافي از نيازهاي گوناگون کودکان : کودک نياز به امنيت، آرامش ، محبت متقابل ، تعلق به گروه و شکوفايي دارد . والدين بايد نسبت به نيازهاي جسمي ، رواني و عاطفي کودک ، آشنايي کامل داشته باشند. |
راهکارهاي عملي موثر در تأمين بهداشت رواني کودکان ، عبارتند از : |
انتخاب الگوي واحد و مشترک توسط هر يک از والدين ، در الگو پذير کردن کودک ، به منظور جلوگيري از سردرگمي وي . |
انواع ناهنجاريهاي رفتاري در کودک دبستاني |
1-ترس : به طور معمول ، ترس در اثر يادگيري ايجاد مي شود . والدين بايد از بيان داستانهاي تخيلي ترسناک به کودک اجتناب بورزند تا موجب ايجاد ترس در وي نگردند . |
3-ناخن جويدن : تحقيقات انجام شده ، نشان مي دهد که ناخن جويدن در کودک ، در اثر احساس ناايمني و اضطراب به وجود مي آيد . |
بين خُلق حساس و زودرنج دوران نوزادي و بروز اختلالات اضطرابي در بزرگسالي دو عامل بسيار مهم قرار دارد و آن پدر و مادر هستند.
شايد كودكان در بدو تولد در پاسخ به محركها گرايش به تحريك پذيري فوقالعاده داشته باشند ، اما اين نحوه برخورد و تربيت والدين است كه تعيين ميكند ، آيا چنين نوزاداني بعدها در دوران كودكي نسبت به افراد و رويدادهاي ناشناخته احساس ترس ميكنند يا خير؟ اكنون محققان در حال بررسي نحوه تداخل وراثت و تجربه اوليه در شكل گيري عملكرد در زندگي آينده هستند.
به لحاظ اين كه واكنش ذاتي نوزاد بشدت در اختلالات اضطرابي بعدي او موثر است ، ايجاد اضطراب به ندرت اجتنابناپذير است.
عملكرد والدين بر احتمال اختلال اضطراب در كودك تاثير ميگذارد. در ميان والديني كه محدوديتهايي را بر رفتار كودكانشان اعمال ميكنند ، هيچ يك از نوزادان تحريكپذير آنها در سن دو سالگي از ترس رهايي ندارند.
در مقايسه در آن سن ، بيش از ۴۰ درصد نوزادان بشدت واكنش گر ، مشخصا در برخورد با چهرهها و موقعيتهاي ناآشنا از لحاظ انجام فعاليت و عملكرد منع ميشوند، دوري ميكنند ، از فعاليت باز ميايستند, گريه ميكنند و معمولا ناراحتاند.
در حقيقت تحقيق فوق بيانگر اين است كه محافظت و مراقبت بيش از حد ، بدترين اثرات را بر كودك ميگذارد. حتي گفته ميشود تعداد زيادي از مبتلايان به حملات اضطرابي و پانيك در دوران كودكي بيش از حد تحت مراقبت والدينشان قرار داشتهاند.
كودكاني كه از لحاظ رفتاري منع ميشوند ، در موقعيتهايي كه براي ديگران تهديدكننده نيست دچار استرس ميشوند. اما محافظت آنها از موقعيتهاي استرسزا راه حل مناسبي نيست.
اين گونه پدر و مادرها براي رفتار خود دو نوع توجيه دارند: يكي اين كه ميگويند كودكشان حساس و آسيب پذير است و بنابراين بايد او را از استرس حفظ كنند. چنين والديني اگر كودك خود را در حالي بيابند كه با سطل آشغال آشپزخانه بازي ميكند ، با يك تاكيد قاطع به صورت «اين كار را نكن» با او برخورد نميكنند ، بلكه حواس كودك را پرت ميكنند. در نتيجه طفل فرصت پيدا نميكند پاسخ ترس را فرونشاند.
فلسفه ديگر كه آمرانه تر است ، داشتن نظم و ترتيب را به عنوان آموزش مدنظر ميگيرد و نيازمند آن است كه كودك خود را با جهان اطراف سازگار نمايد. اين والدين در گفتن «نه، آشغال نه» ، كمتر ترديد دارند و دست كودك را از سطل آشغال ميكشند ، پيش از آن كه حواس او را با چيز ديگري پرت كنند. اين يك تفاوت ريز و دقيق اما مهم است.
آموزش كودكان براي مقابله با تجربه استرس حائز اهميت است. والديني كه به فرزندان خود اجازه ميدهند با مشكلات روزمره زندگي مواجه شوند ، به آنها كمك ميكنند انعطاف پذيري بيشتري پيدا كنند و راهكارهاي بهتري را براي كنار آمدن با دشواريها بيابند. والديني كه بيش از اندازه از فرزندان خود حفاظت ميكنند ، گرايش به اختلال اضطراب را در آنان عملي ميسازند.
تحقيقات نشان ميدهند الگوهاي خلقي نوزادان به وسيله سنجش ضربان قلب در رحم قابل تشخيص است. واكنشهاي اوليه نوزاد ، سطوح تهييج پذيري ارثي سلولهاي عصبي در آميگدالا را منعكس ميسازد.
كودكاني كه عملكرد آنها متوقف ميشود ميزان بيشتري اختلال نقص توجه را نسبت به ساير كودكان نشان ميدهند. و بالاخره اين كه والديني كه كودكان خود را منع رفتاري ميكنند ، به ميزان قابل ملاحظه اي دچار اختلال اضطراب و پانيك ، ترس اجتماعي و اختلال است اضطراب عموميدوران كودكي و بزرگسالي بودهاند