داستان کوتاه
فرشتهای به نام مادر یك روز كودكی كه قرار بود متولد شود و به زمین برود ، پیش خدا رفت و گفت:« من در بهشت راحتم و كاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم ؛ مرا به زمین نفرستید . » فرشتهای به نام مادر یك روز كودكی كه قرار بود متولد شود و به زمین برود ، پیش خدا رفت و گفت:« من در بهشت راحتم و كاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم ؛ مرا به زمین نفرستید . » خداوند گفت:« در زمین هم به تو بد نخواهد گذشت، نگران نباش .» كودك گفت :« اما اگر به زمین بروم نیازهایی خواهم داشت كه در اینجا ندارم و نمی توانم آنها را برطرف كنم.» خدا گفت:« تو راه بر...